نتایج جستجو برای عبارت :

۲۳۱.چونه

پسرک: از آقایونی که رو چونه‌شون ریش داره خوشم نمیاد!
من: همه رو چونه‌شون ریش دارن. بابا هم رو چونه‌ش ریش داره.
پسرک: نههه اونایی ‌که میشناسم که هیچی، اشکالی نداره، ولی مردهای غریبه از اونهایی که چونه‌شون ریش داره بدم میاد.
من: خودت هم بزرگ بشی رو چونه‌ت ریش در میادااا! :دی
پسرک: مهم نیست. مطمئن باش تا اون موقع این حسم رو فراموش کرده‌م!
من: :/

وااااقعا تا حالا هیچ‌وقت اینطور قانع نشده بودم :))
دلم بادکش گرم میخواد، با استکان شیشه ای!
و سپس حجامت!
دفعه ی آخری که حجامت کردم به گمونم علی سه چهار ماهش بود، و من بخاطر عوارض سزارین رفتم برای حجامت، که خانم دکتر علفی پیشنهاد داد بادکش گرم رو امتحان کنم، و منم که عشق هیجان و تجربیات جدید و این صوبتام، با کمال میل پذیرفتم (بدون اینکه از حضرت آقا اجازه بگیرم)
 خلاصه خانم دکتر علفی، پس از یه بادکش گرم با استکان نعلبکی، شروع کرد به حجامت کردن، و دوتا پیاله ژله ی انار از جای حجامت من کشید بیرون! ج
نان‌های سنتی ایرانی انواع گوناگونی دارند که نان بربری یکی از پرطرفدارترین آن‌ها است. 
  
نان بربری یکی از نان‌های بسیار محبوب و پرمصرف ایرانی است که بیشتر برای صبحانه و عصرانه مصرف می‌شود. جالب است بدانید که نام نان بربری از ایل بربر گرفته شده است که زمانی در مرز ایران و افغانستان زندگی می کردند. پخت خانگی این نان لذت‌بخش است و خالی از لطف نیست.
مواد لازم:
آرد: ۳ پیمانه
شکر: یک قاشق غذاخوری
نمک: 2 قاشق چای‌خوری
روغن: ۳ قاشق غذاخوری
خمیرمایه:
به دستت که زدی زیر چونه‌ات و حالت دهنت خیره شدم. به زاویه‌ی پایین به بالای دوربین که حالت روحی‌تو نشون میده‌. به ته‌ریشی که بهش عادت ندارم. به تی‌شرت محبوبم. به موهای نرم و خوش‌حالتت. به دیوار پشت سرت. به سکوتی که ازش می‌ترسی. منم می‌ترسم. می‌ترسم به چشمات نگاه کنم. می‌ترسم صدام کنن و من نتونم جوابشونو بدم. پادشاه تنهایی، من از چشمات می‌ترسم.
چند نوع خداحافظی داریم
دو نوعش رو خیلی استفاده کردیم و میکنیم
نوع اول اینکه اگه طرف اینجوری بود یا یا یا یا یعنی کلا منحنی لبخندش به سمت بالا بود و گفت خدافز! یعنی امید است در آینده ببینمت یا ملاقات و سلام مجدد با تو رو دوست دارم
نوع دوم که دقیقا مخالف خدافزی بالاییه، اینه که منحنی لبخند به سمت چک و چونه ست و چندتا معنی داره که مختصراً بهش اشاره میکنم
یعنی اصلا باهات حال نکردم
یا برو که شرت کم شه
یا برو گم شو
یا دیگه نمیخوام ببینمت
یا ...
حواسم
به عصر یک روز سرد زمستانی وسط هفته، ترجیحا دوشنبه بعد از سپری کردن صبح و ظهر خسته نیازمندم که برف هم شروع به باریدن کرده. زیپ کاپشن طوسیم رو تا زیر چونه بالا کشیدم، شال نارنجی رنگم رو سفت روی پیشونیم پیچیدم و دستکش هم ندارم، با دستایی که بخاطر سوز و سرما قرمز شده در ورودی کافه داخل پارک ولیعصر رو باز میکنم و روی صندلی های چرمش میشینم و قهوه سفارش میدم.
من در ماه 8م دانه هایی روی شکم و قسمت های دیگه بدنم بیرون زد. که خارش داشتن و اذیت کننده بودن ولی بدتر از اون این بود که بعد از زایمانم رو نقطه به نقطه بدنم زیر چونه م بیرون زد و شدیدا خارش داشت واقعا بد بود. حتما درصورت داشتن این دونه ها به متخصص پوست نه دکتر زنان مراجعه کنید. ولی خب دکتر به من گفت باید صبر کنی تا خودشون برن و صبر کنی. خداروشکر که این دونه ها رو بدن پسرم نزد . امیدوارم که خدا به همه سلامتی بده. اگه شماهم این طور شدید نترسید و صبر کنی
یکی از خوبی های نصف شب وقتی که شهر خلوت و ساکته اینه که می تونی چراغ اتاقی که مال تو نیست رو خاموش کنی، پرده رو کنار بزنی، صندلی رو بذاری کنار پنجره، چهار زانو بشینی روش، دستات رو بذاری زیر چونه ات، به هر چیزی که بیرون پنجره است زل بزنی و بدون اینکه دیده بشی اشک بریزی...منتها یه شرط داره! باید بیصدا اشک ریختن رو بلد باشی...
هشدار: کیپ شدن بینی را چاره ای نیست! پس از این رخداد باید از راه دهان نفس کشید تا اهالی خانه ای که مال تو نیست بیدار نشوند! بای
بسم رب الرفیق
و ما حب الدیار شغفن قلبی

ولکن حب من سکن الدیارا
از سفرهای تک‌نفره بدم میاد. حس نامانوسی دارم؛ من آدمِ سفرهای جمعی‌ام. هنوز چند کیلومتری دور نشدیم که دلم تنگ میشه! با خودم میگم ای بدبخت، ماهی تووی آب که از اقیانوس داری جدا میشی!+
کل من علیها فانتوو خروجی شهر از کنار قبرستون رد میشیم، همه رو نمیشناسم ولی برای همه فاتحه میخونم. آدمیزاد دوس داره زنده باشه حتی شده توو خاطر آدم‌ها (یادتون زنده، به یاد ما زنده‌ها هم باشین!). خیلی یهویی
و اینجاست که خلاقیت ها گل میکنه
من رو تو خیابون دیده و میگه این چه ماسکیه زدی به صورتت؟( آخه از اون جهت که عینکی هستم، مجبورم طوری سفارش بدم به همسر تا برام طراحی و بعد دوختش رو انجام بده که هم نصف عینکم بیاد روش چون بخار نزنه و مقدار زیادی هم بره زیر چونه‌م که قشنگ چفت صورتم بشه)
میگم چشه مگه؟
میگه نشناختمت. چه وضعشه؟(بعد میخنده)
(یه قدم میرم عقب که ترشحات حاصل از خنده‌ی‌ بدون مرزش نکُشه ما رو) میگم این که چیزی نیست. پیشنهاد کردم برا خودش یه دون
 
به طرز شگفت آوری امروز همه همکاری کردن و کارم یه روزه تموم شد. تو آسمونا دنبال یکی شون میگشتم که فک نمیکردم پیدا شه به این راحتی! لامصب اسم اون یکی هم سسمی باز شو اه اصن! تا اسمشو بردم بی چک و چونه تحویل گرفت!
بینش هم رفتم کتابخونه. اون یکی سالن مطالعه با تقریب خوبی دلبازتر و پرنورتر و خوشایندتره. این یکی هم البته دنجه و پیژامه هم میتونی ببری و تا شب بمونی
فقط قوانینش خیلی سفت و سخته، که به مکانش در! حیف نمیتونم اینجا بیام.
 
+ گاهی یه چیزی تو ذهن
⭕️ این مطلب به شدت آشفته و بی سر و ته است ⭕️ ولی دوستش دارم.   
به نظر شما حل مسائل ریاضی طور جذاب تره یا مسائل سیاسی اجتماعی ؟ دوست دارین جواب مسئله صفر و یک باشه یا طیف عظیمی از جواب ها که هرکدوم طرف دارهای خاص خودش رو داره ؟ دوست دارید سرمسئله ای چونه بزنید که مطمئنین که یا شما جواب درست رو میگید، یا طرف مقابل و یا حتی طرف سوم، ولی الزاما یکی درست میگه، یا مسئله ای که شاید جواب هر دوتون درست باشه با فرسنگ ها فاصله از هم و یا که جواب هردو تون ا
⭕️ این مطلب به شدت آشفته و بی سر و ته است ⭕️ ولی دوستش دارم.   
به نظر شما حل مسائل ریاضی طور جذاب تره یا مسائل سیاسی اجتماعی ؟ دوست دارین جواب مسئله صفر و یک باشه یا طیف عظیمی از جواب ها که هرکدوم طرف دارهای خاص خودش رو داره ؟ دوست دارید سرمسئله ای چونه بزنید که مطمئنین که یا شما جواب درست رو میگید، یا طرف مقابل و یا حتی طرف سوم، ولی الزاما یکی درست میگه، یا مسئله ای که شاید جواب هر دوتون درست باشه با فرسنگ ها فاصله از هم و یا که جواب هردو تون ا
دو ساعت پیش نماینده تو گروه نوشت که بچه ها فردا درمانگاه تعطیله. و من کتابو بستم! و از اون موقع تقریبا هیشکاری نکردم. یکم رفتم تو تراس، یه نخ سیگار کشیدم، یه لیوان چای خوردم، و بعد اومدم پشت میز نشستم و دستم رو زدم زیر چونه م و بیان رو هی بالا و پایین کردم دنبال چند تا وبلاگ که باب میلم باشه. از اون هفتاد هشتاد تایی که من دنبال میکردم، شاید فقط ده نفر مینویسن همچنان. اونا هم هفته ای، دو هفته ای یه پُستِ بخور و نمیر! یعنی میخوام بگم مثه خونه ارواحه
بادی شدید در پایگاه به وزش امد و شروع به جمع اوری گرد و خاک کرد. همه لحظه ای به هم نگاه کردند. 
گردو خاک امیخته با باد بالاخره در یک جا ثابت شد و شروع به چرخیدن کرد. از میان ان گردباد،مردی پدیدار شد.
واکنش جادوگران قابل پیش بینی بود. عده ای به زیر میز پناه بردند و عده ای نیروهای جادوییشان را فرا خواندند،ادام نیز یکی از انها بود.
دیوید ناگهان جلو رفت و گفت:
_همگی اروم باشین،این کاله.
مرد که به نظر میرسید کمی ازرده شده باشد گفت:
_استاد کال!
به هر حال،
طرفو آش و لاش اورده بودن بیمارستان. یه جای سالم تو صورتش نبود. لبش جر خورده بود و روش خون خشک شده بود. قشنگ معلوم بود مُشت سنگین خورده. از دماغش خون اومده بود و روی سبیلاش دلمه بسته بود. تن و بدنش هم تعریفی نداشت. ولی خوب بود. حال روحیشو میگم خوب بود. دکتر دارو نوشت، گفت خوبم، دارو نمی‌خورم. دکتره گفت باید بخوری. پسره گفت ولی من مشکلی ندارم. 
دکتر که رفت، رفیقش بهش گفت لامصب یه آخی، یه آهی، یه چیزی. این لبخند چیه رو لَبای جِرواجِرت؟
برگشت گفت مگه
بسم رب الرفیقحالا دستهاش رو زیر چونه ش گذاشته، طوری که کف دست هاش گونه هاش رو پوشونده اند، لبخندی پهن از سر شوق و رضایتمندی روی لبهاش نقش بسته و به رو برو خیره. طوری سراپا گوش شده که تو دوست داری تا آخر دنیا حرف بشی و جریان پیدا کنی تا این دلبریِ شیرین ادامه داشته باشه. میشه از چشم هایی که یک لحظه هم حواسشون پرت نشدن و خیره موندن و وابستگیشون رو فریاد زدن، فهمید که چقدر عاشقه...+توو دلم آه میکشم! چقدر میشه از یه چیز لذت برد؟ چقدر طول میکشه که دیگه
خیلی وقته اینجا دیگه درست و حسابی ننوشتم.
دیروز برای روز مادر بعد از یکم چونه زنی با خودم تصمیم گرفتم برای اولین بار توی زندگیم و زندگیش براش یه هدیه خوب بگیرم به مناسبت روز مادر.
دیدم هر چی بخرم یه شبهه ای داره که ممکنه بدردش نخوره! دیگه براش یه کارت هدیه 400 هزار تومانی گرفتم با یه شاخه گل.
حس کردم اینکه مالک یه مقدار پولی باشه که هر جور خودش بخواد بتونه خرجش کنه بهش حس با ارزش بودن بیشتری میده تا خرید چیزهایی که بدردش نخورند و بعد از یه مدت فرا
قبل از ورود به اتاق به ساعت نگاهی انداختم
سه و بیست و پنج دقیقه را نشون می داد
وارد اتاق شدم
پرتوهای خوشرنگ و کم رمقِ مهتاب از لابلای چینِ پرده ها روی فرش وِلو شده بودن
نشستم کف اتاق و روی حریر لطیف مهتاب دست کشیدم
چقدر زیبا بود..
چقدر جادویی بود..
و چقدر دلم می خواست توی اون نور ظریف و مطبوع دراز بکشم
چقدر دلم می خواست توی اون نورِ دلربا خودم رو به خواب بزنم و تو از بالای سرم، سر برسی
چقدر دلم می خواست سر برسی و بی هیچ حرفی تا ساعتها به والسِ پرده
بین مزارِ رفتگان راه می رفتیم دختر خالم نشست 
شروع کرد به فاتحه خوندن 
ما هم فاتحه ای خوندیم 
چشمم افتاد به اسم فوت شده 
گفتم :مَلوس !
دختر خالم شروع کرد به خندیدن.بعد که خندیدنش تموم شد 
گفت من وقتی بچه بودم خیلی حرف میزدم (پر چونه تر از من کسی نبود ) یه روز از بابام پرسیدم 
اسم پدرت چی بود(پدر و مادر شوهر خالم خیلی زود فوت کرده بودن )
گفت :....
بعد گفتم :اسم مادرت چی بوده  :گفت :مَلوس 
منم گفتم :ملوس هم شد اسم!!! .ملوس اسم گربه ست
چرا اسم گربه برای ماد
حیاط را آب پاشی کرده بودم تا کمی هوای دم کرده عصر جمعه، خنک به نظر برسد. نشسته بر پله ایوان خانه، منتظر نسیم بودم. گفته بودم بیاید و دستی به صورتم بکشد. داشتم فکر می کردم این بار بگویم ابروهایم را هشتی بردارد یا نه که زنگ به صدا درآمد. بی خیال آیفون به سمت در رفتم و بازش کردم. تنها بود. گفتم:-سلام. پسرها کوشن؟همانطور که به طرف ایوان می رفت، روسری را از سرش کند و در حال بازکردن دکمه های مانتواش گفت:- خاله شون معتادشون کرده به هری پاتر. داشتن فیلم سوم
مواد لازم: آرد، آب، نمک، مایه خمیر، کنجدف پیاز، سبزی معطر و زعفران.
طرز تهیه : ابتدا خیمر را آماده می کنیم و آن را به تکه تکه کرده و به اندازه  و وزن مورد نظر تقسیم می کنیم یا اصطلاحا خمی ر را چونه می کنیم. پس از از این کار به مدت 1 تا 2 ساعت چونه ها را در مکانی گرم قرار می دهیم تا اصطلاحاً وربیاید ( پف کند). در این فاصله که خمیر آماده می شود مواد روی نان را درست می کنیم.
کنجد، پیاز رنده شده، سبزی های معطر و زعفران را با یکد یگر مخلوط  می کنیم. برخی به س
فعالیت صفحه ۷۰ درس ۱۳ مطالعات اجتماعی پنجم
فعالیت صفحه ۷۰ درس ۱۳ مطالعات اجتماعی پنجم
جواب فعالیت صفحه ۷۰ درس ۱۳ مطالعات اجتماعی پنجم
۸- کشور ایران را روی کره پیدا کنید و بگوئید در نمیکره شمالی قرار دارد یا نیمکره جنوبی؟ در نیمکره شرقی است یا نیمکره غربی ؟ چونه پی بردید ؟
پاسخ:ایران با توجه به خط استوا در نیمکره شمالی و با توجه به نصف النهار مبدا در نیمکره شرقی است.

 
از تمام امروز فقط یک ساعت سر پا بودم...باقیش همه به خودم استراحت دادم...
ظهر که رفتم توی اشپزخونه...داشتم اشپزی میکردم که همخونه گیاه خوار هم اومد...
داشتم گوشت رو جدا میکردم که بریزم توی قیمه که چشمش افتاد سمت قابلمه....
بدجنسی بود اما گفتم به درک که گوشت رو دید و شاید حالش بد شه...
مگه من مسلمونم بقیه همه چیزو میپوشونن که حال من خوب باشه؟
باقی روزم فقط حرص خوردم...
دوستای سابقم پیام دادن یه دختری اومده خیلی مثل تو هست...یکیشون گفته فقط اخلاقش مثل تو ه
میدونی، ما جوون و پرانرژی هستیم. پر از انگیزه‌هایی که مثل شمعی در برابر همه‌ی طوفان هایی که وزیده روشن نگه‌ش داشتیم. مثل همه‌ی وقت‌هایی که حقیقت تلخ و ناگوار رو سرمون آوار شده، درآغوش گرفتیمش، پذیرفتیمش و دوباره تصمیم گرفتیم همگام با جسم جوونمون ذهن ۹۱ ساله‌مون رو همراه کنیم. و پیش بریم. و رویاپردازی کنیم. اشکالی نداره اگه فکر کنیم می‌تونیم دنیارو فتح کنیم. دستمون رو مشت کنیم، چونه‌مون رو بالا بگیریم و بند کفش‌هامون رو سفت‌تر از پیش ب
در اثر پرخوریای عید دو کیلو وزن اضافه کرده بودم که انتظار داشتم خود به خود برطرف بشه ولی الان چهار ماه گذشته خبری از کم شدنش نیست که نیست. تازه می‌فهمم تا به حال هنر خاصی نکرده بودم که وزنم متعادل بوده. با بالا رفتن سن سوخت و ساز بدن کم می‌شه و دیگه نمی‌تونی هرچی دلت می‌خواد بخوری و همچنان هم باربی بمونی.
عجالتا مصرف شکر رو کم کرده‌ام. هرروز صبح خیر و شر درونم سر مقدار شکر چاییم باهم چونه می‌زنند.
آیا می‌دونستید شکر اعتیادآوره و افرادی که ش
رفتم برای مصاحبه، وارد اتاق منابع انسانی میشم و منتظر میشینم.
یک خانومی روی سیستم خودش برام آزمون ICDL و زبان رو اجرا میکنه و مشغول حل کردنش میشم.
بعد از یک ساعت که آزمونش تموم میشه هنوز تا شروع شدن مصاحبه اصلی که ساعت 1 قرار بود باشه نیم ساعت وقت هست.
میرم بیرون و گشتی میزنم. همش توی ذهنم هست که نکنه سوال تخصصی بپرسن و نتونم جواب بدم.
برمیگردم و رب ساعتی منتظر میشینم که ازم میخوان که وارد اتاق کناری بشم.
یک خانم تقریبا مسن در جایگاه مدیر نشستن و ب
اصلا روایت داریم که میگه: 《دلبر که چارلی فرسود از او》
و بدین سان فضای کثیف اینستاگرام را رها نموده و به سوی وبلاگ روی می آوریم.موقعی که به بیان اومدم همه یه بیانیه برای عرفانی نوشته بودند که وبلاگش رو بی خبر رها کرده بود و نگرانش شده بودند!
بعد از اون رضا اومد و قالب وبلاگ ساخت که اونم یهویی رفت یادم وقتی که داشتم سر قیمت چک و چونه می زدم باهاش متوجه شدم که اوضاع مالیش چندان جالب نیست! (کاش اینو بخونی و بدونی نگرانتم رضا) هر چند متوجه شدم بدی زی
سفال بدل چینیبدل چینی نوعی سفال با گل سفید است که چینیسازها در گذشته برای ساخت ظروف بدل چینی از آن استفاده میکردند. مواد اولیة این نوع سفالها سیلیس یا سنگ چخماق، بنتونیت یا گل سرشور و کالن است. سنگ چخماق و کالن از معادن اطراف گناباد بهدست میآیند. پس از تهیة سنگ چخماق، آن را با پتک میکوبند تا به اندازههای کوچک و بهاصطالح کشمشنخودی تبدیل شود. سپس خوردهسنگها را با آب در سوراخ وسط دستاس )آسیاب دستی بزرگ با سنگهای سخت گرانیتی بهنام ترس که 200 ت
فعالیت صفحه ۶۸ درس ۱۳ مطالعات اجتماعی پنجم
فعالیت صفحه ۶۸ درس ۱۳ مطالعات اجتماعی پنجم
جواب فعالیت صفحه ۶۸ درس ۱۳ مطالعات اجتماعی پنجم
۴- شما تاکنون چندبار به دور خورشید چرخیده اید ؟ این نکته را چونه میفهمید ؟
پاسخ:یک دور چرخیدن به دور خورشید ۳۶۵ روز معادل یکسال است .پس ۳۶۵ روز رو در سنمون ضرب میکنیم.
۵- نتیجه حرکتی چرخشی زمین چیست ؟
پاسخ:پدید آمدن شب و روز است
 ۶- نتیجه حرکت انتقالی زمین چیست ؟
پاسخ:پدید آمدن فصول است.
همیشه میگفت من شوهر کچل نمیخوام اینقدر که رو این کچلی حساس بود رو هیچی حساس نبود حتی گاهی میگفت موندم خانم شهید چمران چه جوری نفهمیده شهید چمران مو نداره میگفتم ببین اینقدر خصوصیات اخلاقی والایی داشته که اون خصوصیات اصلا مجالی برا دیدن ظاهر نذاشته میخندید و قبول نمیکرد میگفت ببین کچلی یه عارضه ای هستش که محاله آدم نبینه  بچه ها هم که میدونستند اینقدر حساسه هرچی مورد کچل بود براش میفرستادند اینم داد و بیداد که شماها میدونید من از کچل بدم می
بابابزرگم خان روستا بود. یه روز که با هم تنها بودیم، داستان اسلحه‌اش که به زور ازش گرفته بودن رو برام تعریف کرد. گفت بعد انقلاب هرچی اسلحه بود جمع می‌کردن، خان و غیر خان هم فرقی نمی‌کرد براشون، من هم یه اسلحه دست‌سازِ قدیمی خوشگل داشتم که باید می‌دادمش می‌رفت. گذاشته بودمش توو گنجه توو زیرزمین خونه، یه جورهایی گنج زندگیم بود. هرازگاهی می‌رفتم و اسلحله‌ام رو برمی‌داشتم و تمیزش می‌کردم، بعد باهاش سقف و کف و دیوارهای زیرزمین رو هدف می‌گ
نشستم و موهامو میبافی...این زیباترین اتفاق عاشقانه ی ما هست...
توی رویاهای کودکی هام،توی رویاهای نوجوونی هام من همیشه نشسته بودم و معشوقه م موهامو میبافت...اینقدر که این حس قشنگ بود...
و وقتی برای پایان نامه م آماده میشدم...روزی که پاشدی و ناهار رو آماده کردی و کنار بشقاب هامونو با خیارشور و سبزی دورچین کردی...تمام مدتی که توی آشپزخونه بودی و هی میپرسیدی مه سو فلان چیز کجاست؟!!! و بعد از ناهار که من مشغول بودم با خوندن مطالبم توی لپ تاپ و اومدی پشت
می توانید یک گذرواژه قوی ایجاد کنید که دارای حداقل 12 نویسه باشد ، شامل اعداد ، نمادها ، حروف بزرگ ، حروف کوچک ، یک کلمه فرهنگ لغت یا ترکیبی از کلمات فرهنگ لغت نیست و به جایگزین های واضح اعتماد نمی کند. این توسط ژنراتورهای رمز عبور رایگان در اینترنت مانند strongpasswordgenerator.com و passwordgenerator.net آسانتر شده است. همیشه امنیت اینستاگرام را جدی بگیرید چون بسیار مهم است مخخصوصا برای پیج هایی که فالو بالایی دارند. کاری که من معمولاً انجام می دهم این است که بعد
دو روز پیش بود که خواستم برم بازار. تو شهرک ما از این مینی مینی بوس ها زیاد هست (اونها که کمی از ون بزرگتر هستن و بهشون میگن کارسان). صندلی آخر جای چهار نفر داره. دیدم دو تا دختر خانم بسیار محجبه نشستن و یک آقایی با ریش و سبیل و انگشتر عقیق به دست و... (پسر بود زیر سی سال).
دخترها هم شاید بیست ساله یا یک ذره بیشتر سن داشتن. ابتدا متوجه نبودم ولی بعد دیدم این آقاهه و دختر خانمه هی همو میمالن و دست میکنن تو پای همدیگه. خانمه چیز آقاهه رو میگرفت و آقاهه چ
اصلا فکر نمیکردم دیگه پاااترول آدم شده باشه... :))
من عاااشق جیپ و پاترولم...
عاااشق...
چند وقتی بود تو فکر خریدن یه پاترول بودم...
با خودم گفتم نهاایت بخواد ۲۰ تومن باشه پاترول...
بیشتر که نمیشه...
همه مال سالهای ۷۶ و ۷۷ ایناس دیگه...
خلاصه‌...
چند شب پیش که رفته بودم با دوستم بستنی ، بیرون نشستیم ، یه پاترول پارک بود نزدیکمون که زده بود پشتش فروشی...
یه کم نگاه کردم 
دیدم وااای چه تمیز و خوشگل مامانیه 
اونقدر دلم رفت گفتم ۲۰ بده بی چونه میگیرم...
صاحبش ه
در جواب کسانی که از دیشب تاحالا ازم پرسیدند «زلزله خود را چگونه گذراندید؟» عرض کردم که من تمام طول زلزله را در دستشویی گذراندم!
و هیچی حس نکردم. هیچی هیچی! تو بگو حتی یه ویبره ریز. 
خیلی ریلکس، رفتم دستشویی، با آرامش دستامو شستم، یه کم توی آینه به صورتم خیره شدم و با نگاهی انتقادگر، جوش رو چونه ام رو بررسی کردم و توی دلم بهش فحش دادم. یه دوتا پیس از خوشبو کننده برای تلطیف هوا زدم و کاملا بیخیال بیرون اومدم.
و همون موقع بود که با قیافه ترسان و چشم
مدتی هست که صادرات محصولات رو شروع کردیم. 
انتظاری که از بازار خارح از کشور داشتیم بالاتر از حد تصورمون بود.. کمی جا انداختن یک محصول جدید در بازار سخت هست اما لذت بخشه. 
چیزی که اینجا من رو ناراحت میکنه اینه که:
این محصول داخل ایران هم هست بگذیم از اینکه بسیاری از ایرانیا  کلا هر چیزی خارجیش رو قبول دارند و حتی اّب معدنی هم میگن بریم برند خارجی بخریم، اما 
ناراحتم از اینکه اونایی که دوست دارند این محصولات رو بخرند و استفاده کنند بسیاری شون قد
۱. این اواخر قبل از آمدن، خیلی حساس شده بودم...حساس روی همه گیر دادن های ناشی از ملیت... هر جایی در کارهای اداریم گیر ایجاد میشد عصبانی بودم که حتما به خاطر ملیتم کارم گیر می‌کند...
امروز وقتی که از پول کپی ۴ تا کاغذ که ورقی ۷۰۰ بود دود از سرم بلند شد توی دلم گفتم انگار سر گردنه است که پول کاغذ درخواست مخابرات را من بدهم و آن هم ورقی ۷۰۰. قبل تر هم توی فرودگاه امام راننده تا مهراباد صد تومن خواسته بود و داد زده بود که شما خارج نشینها که خوب بلدید آنج
اگه شما هم به دنبال جواب سوال چونه لاغر شوم هستید، ادامه مطلب رو مطالعه بفرمائید؛
شما در طول یک شبانه روز چه مقدار غذا می خورید؟، آیا تا حالا محاسبه کردید انرژی که در طول روز با غذا خوردن وارد بدن تون می کنید چه مقدار هست؟
لاغر شدن ارتباط مستقیم و غیر قابل انکاری با این موضوع داره، بدن ما خیلی هوشمند هستش، تمام تلاشش رو میکنه تا خودش رو بیشتر زنده نگه داره، وقتی شما بیش از نیاز با غذا خوردن انرژی وارد بدن تون می کنید، بدن اون مقدار اضافه رو به
این روزا یه دنیا حرف دارم برای گفتن اما انقد همه چی تو ذهنم رسوب کرده که باید با کلنگ به جونشون بیفتم و تیکه تیکه جداشون کنم 
اول از چیزی می نویسم که خیلی آزرده خاطرم کرد، می نویسم شاید کمک کنه حتی برای یک نفر ، برای یک لحظه، اثرگذار باشه ...
رفته بودم مسجد، مسجد روبروی خونه مادرِ همسرم، یه خانومی که سعی میکرد با مثلا زبون خوش همه رو به خودش جلب کنه و انگار پای ثابت مسجد بود، همینطور که داشت شکلات پخش میکرد، اومد سمت من، حواسم به گوشی بود، سریع ی
سلام 
وقت همگی بخیر
یه وبینار می دیدم میگفت الان یه مهارت هایی خیلی مهمه و همه یا اکثریت باید یادش بگیرن، اگه میخوان موفق تر باشن، مثل قبل که لازم بوده کامپیوتر رو حتما بلد باشی.
مثلا میگفت اگه کسی زبان ندونه، الان تو این قرن 21 بیسواد حساب میشه، یه مورد دیگرم گفت که بحث من همینه، مجاب کردن دیگران ... 
بخصوص تو کسب و کار، یکی مهندسه، یکی دکتر، یکی بازاری، یکی کشاورز، یکی روانشناس، یکی بازیگر، یکی ... ، به هر حال باید اون طرف رو مجاب کنه که بهش پ
اول از همه و قبل از هر چیز یه جمله بگم: «خنده‌هاش لنتی، خنده هاش!»
 
خب حالا برسیم به بحث خودمون؛ زندگی چیست؟ طبیعتا اگه بخوام پرحرفی کنم و چونه درازی، حرف برای زدن و واژه برای نوشتن زیاد هست. دلم میخواست این چیزی که الان داره تو ذهنم وول میخوره رو خلاصه و مختصر و مفید بگم، به عبارت دیگه توییری بگم. از نظر من زندگی همون بازیگریه، گاهی اوقات باید نقش «فرزند خوب» رو بازی کنی؛ گاهی اوقات باید پدر یا مادر نمونه باشی، بعضی وقتا باید کارمند سخت کوش ب
صالح از اون آتیش پاره‌هایِ کلاسِ پنجمه. بارها شده که زنگ‌هایِ تفریح ، ششمی‌هارو به جون چهارمی‌ها بندازه و چهارمی‌هارو به جون ششمی‌ها! اما یه خصلت خیلی خوبی که صالح داره اینه که بی ادب نیست و میون تمامِ این فضولی‌ها و آتیش سوزندن‌ها هیچ وقت حرف زشتی از دهانش خارج نمیشه.
یه بار زنگ تفریح یکی از بچه‌ها کلاسِ چهارم که جثۀ ریزی هم داره اومد پیشم و گفت که یه نفر اذیتش کرده و تو حیاط مدرسه دنبالش کرده. گفتم: کی؟  با انگشت صالح رو نشون داد. صداش ز
صالح از اون آتیش پاره‌هایِ کلاسِ پنجمه. بارها شده که زنگ‌هایِ تفریح ، ششمی‌هارو به جون چهارمی‌ها بندازه و چهارمی‌هارو به جون ششمی‌ها! اما یه خصلت خیلی خوبی که صالح داره اینه که بی ادب نیست و میون تمامِ این فضولی‌ها و آتیش سوزندن‌ها هیچ وقت حرف زشتی از دهانش خارج نمیشه.
یه بار زنگ تفریح یکی از بچه‌ها کلاسِ چهارم که جثۀ ریزی هم داره اومد پیشم و گفت که یه نفر اذیتش کرده و تو حیاط مدرسه دنبالش کرده. گفتم: کی؟  با انگشت صالح رو نشون داد. صداش ز
خیلی وقتها دلم میخواد بیاد اینجا بنویسم اما اینقدر ریز ریز کار دارم که تا میآد فکرم متمرکز بشه، یه کاری پیش میاد و مجبور میشم برم. (الان یه پرنده ای داره صدا میده شبیه جیغ کشیدن هست منظورم اینه جیک جیک نیست، پسری میگه مامان صدای میمونه؟؛)) )
خب هنوز ما باغیم و شوهر هفته ای چند روز صبح ها میره تهران و شب برمیگرده. با بچه ها خیلی سخته بخوام بیام تهران و برگردیم باغ، از بس باید مراقب باشیم دست به جایی نزنند و خلاصه استرس ویروس دارم. اینه که من کماکا
میم سرپرستاره اورژانسمونه...یه خانمه 40 ساله خوش رو خوش برخورد و به روز....برخلاف همه سرپرستارا که بداخلاق و مجردن این همیشه خوش اخلاق بود انقدر که یه روز داشتیم حساب میکردیم گفتم همه سرپرستارامون مجرد جز میم که بعد گفتن نه بابا میم هم مجرده...یه روز پا پیش شدم گفتم چرا شوهر نکردی تو هم مثل من بابات نذاشت؟...خندید و گفت یه روز برات تعریف میکنم...یه روز بالاخره گیرش انداختم و گفتم بگو
بالاخره یا روز برام تعریف کرد...گفت تازه درسشو تموم کرده بود و اوم
داشتم برای لیلی شکلک در میاوردم که مسافر آخر سوار شد، همان خانوم مهربونی که وقتی وارد ایستگاه شد بهم لبخند زد و گفت morgen :) شارژ کارت اتوبوسش تموم شده بود و کارت پول همراه نداشت. شروع کرد با راننده چونه زدن که خب من الان کارت پول همراهم نیست و دارم می‌روم کلاس زبان و دیرم شده و ... راننده هم شوخی نداشت می گفت که برو از اون فروشگاه کنار خیابون کارتت رو شارژ کن و با اتوبوس بعدی بیا و خب به من مربوط نمیشه که کلاست دیر شده و خب حالا که کارت پول نداری، ن
امام خمینی(رحمت الله علیه) احیاگر اسلام ناب
در بین تمامی این بزرگان ابرمردان عرصۀ علم و تقوا و جهاد، امام خمینی(س) نمودی دیگر و جلوه ای برجسته دارد. کاری  که خداوند به دست او عملی کرد به  وسیلۀ دیگران محقق نگشت و توفیقی که در این جهت نصیب او شد برای غیر او پیش نیامد.
او با شجاعت و شهامت بی بدیل و کم نظیر خود، به دو کار اساسی و بسیار متعالی اقدام کرد و تا حدود زیادی هم به ثمر نشست. یکی قیام برای زدودن خرافه و کج فهمی از چهرۀ دین و مفاهیم آن که از سوی
سوالاتی که حتی اگر مشکل ریزش مو نداشته باشید ولی در پاسخ به دیگران در ریزش موی سر خانم ها جوان بزودی پاسخشان را با شما در وب سایت یا مطب خواهیم گفت:
Top questions with answers in women Hair Lossعلت های عمده ریزش مو در بین خانمهای جوان و درمان آن چگونه است؟
سن، بارداری، عفونت ،مشکلات پوستی، حساسیت ، بیماری های سیستمیک، تغذیه نامناسب، التهاب و ورم پلک ها، بیماری غده تیروئید، شیردهی، بیماری وسواس مو کندن و…
دلایل ریزش مو در زنان و دختران ایرانی و روش های درمان چیس
سلام به همه
پسری هستم  30 ساله، دو سال پیش درست شب یلدا اومد تو زندگیم، اولش مثل بقیه بود، بعد کم کم صحبت هامون شروع شد، پشت دستم رو داغ کرده بودم برای ازدواج، اما نمیدونم چرا گاهی فکرش می اومد سراغم، انگار دیگه تنها نبودم، کسی بود که حرف هام رو بهش بزنم، درد و دل هام رو بکنم، کسی شده بود که خودش رو از من میدونست، و منم به عنوان محرم رازهام قبولش کردم.
مشکلات بین مون زیاد بود ولی بهم جرات هر کاری رو میداد که به کمک هم حلش کنیم، تفاوت ها زیاد
واقعا عید نیست. 
لاک آبی، چیدن سفره هفت سین، رنگ کردن تخم مرغا، زیر و رو کردن تیک تاک، سالاد ماکارونی ِ جانِ جانان، حرف زدن با ری ری، اسکرین شات از حالتای قیافش، با ربان پاپیون و گل درست کردن، خوشحالم نکردن. به این فکر کردم که فردا تااااازههههه اول یه سال «جدید» ـه‌. یعنی کلی مونده تا بمیریم. من فردا صبح پا میشم، این آبیای مسخره ی مزخرفو از رو دستم پاک می کنم، میرم حموم و می شینم مثلثات و لگ می خونم. شاید حتی بخندیم، با هم، با هم سفره هفت سین عک
سرشو میگیرم بالا و میام عقب و تا دوربینو میارم جلو چشمم میبینم سرش افتاده و چونه ش چسبیده به سینه ش. باز دوباره میرم جلو و سرشو میگیرم بالا و میگم «آقا سرتو تکون نده.» بعد با کج کردن سرش و بازیِ لبش میگه «باشه». یه نُچ میگمو باز سرشو درست میکنمو میگم «میگم سرتونو تکون ندید» با لحن خشن میگه«باشه»
خنده‌م میگیره میگم«دعوا داری» میگه«انگار خودش دعوا داری» عاشق لهجه ی تُرکیَم. سرشو درست میکنم و یه چند ثانیه ای همونطور نگه میدارم تا تکون نخوره و بت
هدفون توی گوشمه و معین زد داره می خونه: حست دروغ بود ...
خوب ب خاطر دارم اولین بار که اولین آهنگش رو گوش دادم سال 95 بود. اواخر 95 و هوا بارونی و برفی
توی ربات دنیای ترانه همه آهنگ هاشو دانلود کردم. اون موقع ها هر روز و هر وعده بهش گوش می دادم. جزو آدم هایی بودم که هچ وقت دلم نمی خواست پلی لیست آهنگ های مورد علاقه مو به کسی بگم.
همه شونو توی داکیومنت گوشیم سیو می کردم. بعد از یه مدت دیدم آرشیو آهنگ هام شده یه لیست بلند بالا از آهنگ ها که پر رنگ ترینشون م
 
خرید کفتر کاکل به سر نو
از مهم ترین نژادهای کبوتر در ایران کبوتر‌های آذربایجان می‌باشند. کبوترهای آذربایجان عمومأ «پا پر» بوده و اکثراً دارای کاکل هستند. به نظر می‌رسد علت پا پر شدن کبوترهای آذربایجان که گاهأ طول پر پاها از سه سانتی‌متر شروع تا ده و پانزده سانتی‌متر نیز می‌رسد. عکس‌العمل دفاعی بدن حیوان بوده که در طول هزاران سال برای حفظ پای حیوان از سرمای چهل درجه زیر صفر آذربایجان به وجود آمده و رشد کرده است.
نژادهای کبوتر در تبریزت
 
شما متن های داخل گوشی (پست های وبلاگ ها و کانال ها ) و متن داخل کتاب و روزنامه و یا هر متن دیگری رو چطوری مطالعه می کنید ؟!
یعنی چشمی یا با زبان ؟!
 
من از همون بچگی تا الان متاسفانه زبانی مطالب رو میخونم ، اوایل  انرژی لازم رو داشتم اما الان
اولین جایی که به درد میاد دهانمه :( بعدم چونه ام بشدت درد میگیره :( بعدم زود زود دهانم خشک میشه و به آب نیازمند میشم و از همه بدتر نفس کم میارم:|
جدیدا شده معضل برام و واقعا سخت شده خوندن مطالب برام و حتی گاها ا
دوشنبۀ هفتۀ پیش از مشهد بر می گشتم. در جاده خلوت سبزوار- شاهرود، با سرعت 130 کیلومتر می راندم. یهو پلیس راهور  اشاره کرد که بایستم... رفتم خدمت جناب سروان و سلام کردم. اما او مشغول نوشتن قبض جریمه برای نفر قبلی بود و توجهی به سلام من نکرد.
همین جور که راننده قبلی داشت با پلیس چک و چونه می زد، من هم به این فکر بودم که چه جوری از شرّ 120 هزار تومان جریمه ناقابل معاف بشم؟! در همین ثانیه های کوتاه، چاره را در این دیدم که به جای التماس و چونه زنی و ننه من غ
انگیزه‌های اقتصادیم خیلی بالا رفته و با اینکه قبلاً هم میدونستم ولی الآن واقعاً خودم دارم درک میکنم که وقتی میگن پول یک انگیزه قوی برای اجرای دلسوزانه‌ترِ یک کاره، یعنی چی!
البته در هر حال خوشحال و شاکرم که تو این پروژه هستم ولی خب دیگه حوصله ندارم برای خوب پیش رفتنش با آقای دکتر چک و چونه بزنم! تا می‌بینم یه ذره مقاومت میکنه میگم باشه هرچی شما بگین! :/ اصلاً بیشتر میخوام تموم بشه بره راحت بشم.
و از اینکه همون اوایل، برای ادامه راه پیشنهاد و
پس از سالها فهمیدم که اون عبارتی که دنبالش بودم چی بود
یادتون هست بهتون میگفتم و همه هم میگن که ایرانیا اولین شغلی که توش حرفه این دلالی هست و متخصص چونه زدن هستن؟
مثلا تو از شهرستان رفتی تهران، یا از گیلان رفتی اصفهان یا شیراز، ایرانی جماعت نمیفهمه که اوکی شاید گرفتن دویست تومن بیشتر توی کرایه براش خوب باشه ولی اولا خودش کوچیک میشه در ثانی دله دزد میشه ثالثا شخصیتت کجا رفته رابعا دنیا سرای مکافاته. ولی اگه توی همین اصفهان یا شیراز یه اصفهان
ما توقعمون از دنیا خیلی بیشتر از چیزیه که مستحقشیم...
وقتی از نظر معنویات فول میشیم؛ وقتی اقتصادمون رو به راه میشه، وقتی کانون گرمِ خانوادمون داغ و دلچسب میشه؛ وقتی رو به راهیم و غمی نداریم، باز یه چیزی آزارمون میده. یه چیزی کمه. یه چیزی یه جاییش میلنگه. نمیدونم شاید بیشتر از چیزی که مستحقشیم، میخوایم. نمیدونم این زیاده خواهیه؟ حق طلبیه؟ چیه؟
فقط میدونم که یه جایی یه چیزیمون شُل وا میده و ناجوانمردانه، روحمونو سیخونک میده که خوش باشیم و نیست
کم کم داره تصویرم از ذهنم می‌ره. و این خوبه. فقط چندتا تیکه تصویر گنگ، حاصل گذر سریع از جلوی آینه‌های خورد شده توی ذهنم موندن. یه تیکه از ریش زیر چونه‌ام که جوگندمیه - یه تیکه از گوشه‌ی قرمز چشمام، یه تیکه از گونه‌ی صاف و بدون برجستگی‌ام. از کارم راضی‌ام. از این که تموم آینه‌ها رو شکوندم.
 
بین خود شکستن و آیینه شکستن فرقی وجود نداره به نظرم. وقتی آینه‌ها رو می‌شکونی که خودت کامل شکسته شده باشی.. نتیجه‌شون هم فرقی نداره با هم. فقط یه سری تص
فروش ویژه گچ برگ (پانل گچی):
 
پانل گچی  RG 9/5  
 
 
 
پانل گچی ( گچ برگ):
 
 
گچ برگ یا پانل گچی (Drywall,Gypsum Board,Plaster Board)، پنل یا پانل گچی، جیپسوم برد، صفحات روکش دار گچی گروه متنوعی از محصولات گچی است که به وسیله کاغذ مقاوم مخصوصی (کاغذ کرافت) پوشیده شده و به عنوان یک سیستم خشک ساخت و ساز در صنعت ساختمان به کار می رود. دلیل استفاده از پوشش های کاغذی، افزایش مقاومت مکانیکی، به خصوص مقاومت خمشی و فشاری گچ برگ یا پانل است. گچ برگ یا صفحات روکش دار گچی پیش
داستان قشنگ مورچه و کک
روزی، روزگاری کک و مورچه ای با هم دوست بودند. یک روز کک به مورچه گفت «دلم از گشنگی ضعف می رود.» مورچه گفت «من هم مثل تو.» کک گفت «بریم چیزی بگیریم و شکم مان را وصله پینه کنیم.» و نشستند به صحبت که «چه بگیریم؟ چه نگیریم؟» «گردو بگیریم پوست دارد.» «کشمش بگیریم دم دارد.» «سنجد بگیریم هسته دارد.» «بهتر است گندم بگیریم ببریم آسیاب آرد کنیم؛ بیاریم خانه نان بپزیم و بخوریم.» کک رفت گندم گرفت آورد داد به مورچه. مورچه گندم را ب
بلاخره بعد از یه هفته وسایلمو پس داد امشب...ولی کوتاه نیومد یه روزم کم کنه از یه ماه خونه موندن...دیگه بحثم نکردم...به قول فرزانه فایده نداره که هیچ بیشترم میکنه اگه خیلی چونه بزنم.
ولی واقعا درک نمی کنم...هنوزم اصلا نمی فهمم که مگه چه اتفاقی افتاده که حقمه اینجوری کنه باهام :(
آره اصلا من سواستفاده کردم از اینکه فهمیدم دیر میاد.باید زنگ میزدم میگفتم بهش حتی اگه نمیذاشت..ولی تهش مگه دیر کردن و سواستفاده ام واسه چی بود؟!!.. می خواستم برم یه لقمه با ب
با کد تخفیف دیجی کالا  کالاهای مدنظرتان را ارزانتر خرید کنید. شما می توانید با استفاده از کد تخفیف دیجی کالا انواع کالا از قبیل گوشی، سئوپرمارکتی و هر نوع کالا دیجیتال مورد نظرتان را با تخفیف از بزرگترین فروشگاه اینترنتی ایران خریداری کنید.
  دیجی کالا گوشی را بخشی از کالاهای دیجیتال در شروع فعالیت قرار داد و در امروز بیش از یک دهه است که دیجی کالا در عرصه کسب و کار های اینترنتی ایران پا به عرصه گذاشته و هم اکنون عنوان بزرگترین خرده فروشی ای
با کد تخفیف دیجی کالا  کالاهای مدنظرتان را ارزانتر خرید کنید. شما می توانید با استفاده از کد تخفیف دیجی کالا انواع کالا از قبیل گوشی، سئوپرمارکتی و هر نوع کالا دیجیتال مورد نظرتان را با تخفیف از بزرگترین فروشگاه اینترنتی ایران خریداری کنید.
  دیجی کالا گوشی را بخشی از کالاهای دیجیتال در شروع فعالیت قرار داد و در امروز بیش از یک دهه است که دیجی کالا در عرصه کسب و کار های اینترنتی ایران پا به عرصه گذاشته و هم اکنون عنوان بزرگترین خرده فروشی ای
با کد تخفیف دیجی کالا  کالاهای مدنظرتان را ارزانتر خرید کنید. شما می توانید با استفاده از کد تخفیف دیجی کالا انواع کالا از قبیل گوشی، سئوپرمارکتی و هر نوع کالا دیجیتال مورد نظرتان را با تخفیف از بزرگترین فروشگاه اینترنتی ایران خریداری کنید.
 
دیجی کالا گوشی را بخشی از کالاهای دیجیتال در شروع فعالیت قرار داد و در امروز بیش از یک دهه است که دیجی کالا در عرصه کسب و کار های اینترنتی ایران پا به عرصه گذاشته و هم اکنون عنوان بزرگترین خرده فروشی ای
ناودانها شر شر باران بی صبری است آسمان بی حوصله ، حجم هوا ابری است کفشهایی منتظر در چارچوب در کوله باری مختصر لبریز بی صبری استپشت شیشه می تپد پیشانی یک مرددر تب دردی که مثل زندگی جبری است و سرانگشتی به روی شیشه های مات بار دیگر می نویسد : " خانه ام ابری است "
از قیصر امین پور

بعد نوشت: چند ساعت پیش حس میکردم احساساتم خیلی پیچیده و سنگین شده
بعد فکر کردم خب چرا این حس طراحی نکنم
بعد از کلی چونه زدن با خودم طراحی نکردم
اگه قرار بود احساس های سنگین
یک جور دیگه ای شروع شد. با جنگ و جدال و جَدَل و دهن به دهن و درگیری.
به عادت هر سال دوربین عکاسی رو برداشتم و رفتم به امامزاده ای که تمام دسته های عزاداری مقصدشون اونجاست. تصمیم داشتم امسال یه جور دیگه ای و از یه زاویه ی دیگه ای به اتفاقات نگاه کنم و مثلا عکسهای خوب بگیرم.
در حین ورود یه آقایی که نمیشناختمش و رو سینه‌ش نوشته بود خادم افتخاری گفت: مجوز!
گفتم جان؟ بعد نگاهی به پیر خادمی که موقع نماز ظهر و عصر کنار هم مینشینیم انداختم و با دست این با
آقا بقرآن سلام!! :))))
یعنی اولش خواستم یجوری حرف بزنم که بدونید که میدونم خیلی وقته نیستم و خیلی وقته خیلیا نیستن و کلن همه درگیرن و جاهای دیگه میپلکن و ازین حرفا
ولی جا داره یه دمت گرم مخصوص به دوسه نفر بگم که همچنان اینجا دیدمشون و تو یکماه اخیر بازم خبری ازشون بوده... پرنده سفید (یاسمین) و ساکن خیابان نوزده (مجید) و بی پرده (سحر) ...ایول
سریع برم سر اصل مطلب
یهویی دلم هوای وبلاگ و رفقای قدیمم رو کرد... همونا که نه صدایی ازشون بود نه عکسی نه شماره ای
خب خب خب 
 
از هنر گرفته تا تربیت بدنی دیگه همشون گروه گذاشتن :دی
جای شکرش باقیه که توی تلگرام گروه گذاشتن وگرنه گوشی من هیچکدوم از پیام رسان ها رو ساپورت نمیکنه حتی واتسآپ :دی
 
دیشب و امروز خیلی خیلی سرم شلوغ بوده به طوری که دیروز یک برنامه نوشتم ( انصافا کار سختی بود) 
و امروز هم سه تا طرح درس با یک دونه فرم آزمایش و همچنین یک ویدیو باید برای استادم میفرستادم .
دو تا کلاس مجازی هم داشتیم که دیشبی خیلی استرس زا بود چون میپرسید و میگفت باید فایل
سلام
این چند روز که دنبال کتاب بودم، همسرجان گفتن: اون کتابی که از مدرسه کش رفتم!!! و آوردم خونه، نمی برم تبلیغ! اون رو بخون! یادم افتاد چند روز پیش همسرم یه کتاب خوشگل! با جلد طلایی آورده بود که روش بزرگ نوشته "کوفه"، باقی اسمش رو نخونده بودم فقط وقتی دیدم از آقای رجبی دوانی هستش، گفتم باید بخونمش! *

آقای رجبی دوانی استاد دانشگاهمون بودن و همیشه درس های مربوط به تاریخ شیعه با صدای ایشون از علایق من بود. بسیاااار در مورد تاریخ باسوادن، و احتمالا
بسم رب الشهدا
.
#قسمت_شانزدهم
.
ولی من ایستادم و دست به چونه ام گذاشتم - اول بهتره قفسه رو خالی کنیم
روسریم رو دوطرفش رو دست گرفتم که برم پشت گردنم که صدای زیر لب اون رو شنیدنم که استغفار می گفت
- خواهرم شما بفرمایید می خوام در رو ببندم بعد از ظهر با بچه ها این جا رو درست می کنیم
متوجه شدم به خاطر من معذبه
اما لجبازی من گل کرده بود اصلا از بسیج خوشم نمی اومد اما یه حسی تو دلم می خواست اون کار رو انجام بدم و اونجا رو مرتب کنم
شاید جو دانشجویی بود شای
از حرص داشت گریم میگرفت،شونه چپم گرفت،وقتی یکی یکی استوریارو میزدم جلو میدیدم همه بیرونن و با وقاحت استوری میزارن،وقتی میدیدم کسی ک فلانی و بهمانی میخوان بیاد خونشون رک میگه ک ما قرنطینه رو رعایت میکنیم و هیشکی به هیچ جاش نمیگیره،کاری از دستم برنمیاد جز اینکه حرص بخورم و چونه ی چپم بگیره،یه وقتایی ام گریم بگیره...
روز اول ماه رمضون برا من اینجوری بود ک بعد سحر نزدیک ساعت شیش خوابیدم و ده پاشدم واسه کلاس مجازی زبان و چک کردن میکروفون که داوط
فروش ویژه گچ برگ (پانل گچی):
پانل گچی  RG 9/5  به قیمت 13600 تومان

پانل گچی ( گچ برگ):

گچ برگ یا پانل گچی (Drywall,Gypsum Board,Plaster Board)، پنل یا پانل گچی، جیپسوم برد، صفحات روکش دار گچی گروه متنوعی از محصولات گچی است که به وسیله کاغذ مقاوم مخصوصی (کاغذ کرافت) پوشیده شده و به عنوان یک سیستم خشک ساخت و ساز در صنعت ساختمان به کار می رود. دلیل استفاده از پوشش های کاغذی، افزایش مقاومت مکانیکی، به خصوص مقاومت خمشی و فشاری گچ برگ یا پانل است. گچ برگ یا صفحات روکش دار گ
فروش ویژه گچ برگ (پانل گچی):
پانل گچی  RG 9/5  به قیمت 14300 تومان

پانل گچی ( گچ برگ):

گچ برگ یا پانل گچی (Drywall,Gypsum Board,Plaster Board)، پنل یا پانل گچی، جیپسوم برد، صفحات روکش دار گچی گروه متنوعی از محصولات گچی است که به وسیله کاغذ مقاوم مخصوصی (کاغذ کرافت) پوشیده شده و به عنوان یک سیستم خشک ساخت و ساز در صنعت ساختمان به کار می رود. دلیل استفاده از پوشش های کاغذی، افزایش مقاومت مکانیکی، به خصوص مقاومت خمشی و فشاری گچ برگ یا پانل است. گچ برگ یا صفحات روکش دار گ
فروش ویژه گچ برگ (پانل گچی):
پانل گچی (گچ برگ)  RG12/5  به قیمت ۱۴۴۰۰ تومان

پانل گچی ( گچ برگ):

گچ برگ یا پانل گچی (Drywall,Gypsum Board,Plaster Board)، پنل یا پانل گچی، جیپسوم برد، صفحات روکش دار گچی گروه متنوعی از محصولات گچی است که به وسیله کاغذ مقاوم مخصوصی (کاغذ کرافت) پوشیده شده و به عنوان یک سیستم خشک ساخت و ساز در صنعت ساختمان به کار می رود. دلیل استفاده از پوشش های کاغذی، افزایش مقاومت مکانیکی، به خصوص مقاومت خمشی و فشاری گچ برگ یا پانل است. گچ برگ یا صفحات
چیزی که وجود داره اینه که اگه در گذشته توی یه مکان خاص اتفاقی افتاده باشه که من احساس متفاوتی رو تجربه کرده باشم با هر بار مراجعه به اون‌جا دوباره تبدیل می‌شم به آدم قبل با همون احساس و همون روحیه و همه‌ی چیزی که الآن هستم رو فراموش می‌کنم و هیچ‌جوره نمی‌تونم احساسمو پس بزنم.پس در نتیجه من همیشه از یه سری مکان‌ فرار می‌کنم، حاضرم ۳۰۰متر بیشتر پیاده‌روی کنم، دو تومن بیشتر پول کرایه تاکسی بدم، یه ایستگاه مترو رو جابمونم تا فرار کنم.اما
توی واتس اپ وضعیت گذاشتم و نوشتم کاش کسی بود که می گه و من در جوابش بگم برام بنویس
می گه همه خوابیدن و تو مثل جغد چرا بیداری؟ ،می گم هیچی دارم با بهترین رفقام حال می کنم،می گه حالا کی هستن اون آدمای بخت برگشته،می گم اولیش وبلاگم و دومیش هم هری پاتر،می گه هنوز عصبانی هستی؟،می گم نه بهترم ولی فکرش رو بکن وقتی زن بودن از آدم بودن سخت تر باشه گاهی دوست دارم که مرد باشم هم زور دارم هم آزاد ترم ...،می گه از کجا معلوم مرد بودن آسونه؟بعدش درسته شما از بچ
بعد از گذشت تقریبا سه روز از آزمونی که کمی باعث دلشوره ام شده بود اینجا اومدم ... تا ببینم وبلاگم چطوره دیدم مثل همیشه دنج و خلوت باقی مونده ...
در جواب تموم کسایی که پرسیدن امتحانمو چطور دادم اینو گفتم :یا خیلی خوب دادم یا خیلی بد ....
شما که غریبه نیستین امتحانمو نه خیلی خوب دادم نه خیلی بد، من فقط امتحانمو خوب دادم ،ولی از اینکه با قاطعیت بگم خوب دادم میترسم ،چون هیچوقت به تست نمیتونم اعتماد کنم کلا با وجود چهار گزینه مشکل دارم،برای همین از جمل
یعنی خدا امروز به جیغ جیغوترین و رو مخ‌ترین انسانی که خلق کرده رحم کرد. یادم نبود براش اسم مستعار تو وب گذاشتم یا نه رفتم فهرست رو چک کردم دیدم نوشتم دریل! ناموساً از دریل هم بدتره خیلی بدترها! مثل این دستگاه‌ها که باهاش آسفالت رو میکنن می‌مونه البته بعلاوه‌ی آژیر خطر!
امروز امتحان داشتیم سر کلاس استاد آنجل بعد این شروع کرد عین آژیر خطر جیغ کشیدن که نه استاد تو رو قرآن تو رو به امام حسین و فلان بعد دقیقا ردیف پشت سر من نشسته بود و من از صدای ج
اون قدیم ندیما یه ذره اهل علم نو بودم.کتاب و مقاله علمی میخوندم.مستند از کیهان و کرمچاله  میدیدم تا داستان خدا با مورگان فری من.مثلا میدونستم کاوشگر ووجر کی از منظومه شمسی خارج میشه.یبار یادمه ناسا فراخوان زد هرکی که میخواد اسمش بره تو فضا ثبت نام کنه.الان شاید اسم و فامیلم رو یه تیکه کاغذ یه جایی تو فضا معلق باشه.اما امروز تو باغ سر آبیاری ، از پسرِ مشدی غضنفر که از شرکا هست شنیدم که درباره بزرگ ترین رخداد نجومی قرن صحبت میکرد.همینجور که چونه
 
تیانجین شهر ساحلی کوچکی در نزدیکی پکن به شما می یاد که با قطارهای سریع السیر چینی در کمتر از 40 دقیقه قابل دسترس هست. البته از هتل ما باید یه مسیر طولانی تا ایستگاه قطار رو هم در نظر می گرفتیم که نهایت کمتر از یکساعت بعد به ایستگاه قطار رسیدیم.
با دنبال کردن تابلوهای راهنما، خیلی راحت صف خرید بلیط قطار رو پیدا کردیم و دقایقی بعد با کلی شور و اشتیاق نوبتمون شد. بعدشم با تلاش بسیار و بکار بردن زبون بین المللی اشاره و گوگل ترانسلیت به فروشنده حا
آقا بقرآن سلام!! :))))
یعنی اولش خواستم یجوری حرف بزنم که بدونید که میدونم خیلی وقته نیستم و خیلی وقته خیلیا نیستن و کلن همه درگیرن و جاهای دیگه میپلکن و ازین حرفا
ولی جا داره یه دمت گرم مخصوص به دوسه نفر بگم که همچنان اینجا دیدمشون و تو یکماه اخیر بازم خبری ازشون بوده... پرنده سفید (یاسمین) و ساکن خیابان نوزده (مجید) و بی پرده (سحر) ...ایول
سریع برم سر اصل مطلب
یهویی دلم هوای وبلاگ و رفقای قدیمم رو کرد... همونا که نه صدایی ازشون بود نه عکسی نه شماره ای
احساسات؟ چیز مسخره ایه . تا پای احساس و عاطفه میاد وسط . یک حالت شرمندگی یا حالتی غریب،  مثل اینکه بگم "غلط کردم دیگه تکرار نمیشه" ، میاد سراغم . انگار بیماری واگیر داریه و دوست نداری دیگران ازش مطلع بشن . مثل رازیه که شاید تا آخر عمر درونت نگه میداری . احساسات مثل شیشه می مونه. ممکنه بشکنه . اگه بخوام احساس رو یک انیان مجسم کنم تنها تجسمم یک دختر بچه لاغر با موهای بور یا روشن و گونه های سرخ با چشمانی بزرگ و ملتسمانه ست که برق میزنه . و ایستاده با ل
دیروز مهمان یکی از فامیل های دور بودیم
که خب شناخت کمتری ازم داره
توی چند تا از مهمانی ها و یک عروسی منو دیده
از اول مهمانی میگفت حال بچه هات چطوره
خندیدم گفتم من بچه ندارم
با تعجب گفت پس دختر بچه ای که توی عروسی بقلت نشسته بود؟
گفتم بچه جاریم هست
گفت اون دختر شش ساله توی مهمونی سال قبل که باهاش بازی میکردی؟
گفتم دختره زن پسر خاله فلانی هست
گفت اون پسر بچه 2 ساله که به پاهات چسبیده بود که نری؟!
گفتم پسر یکی دیگه از فامیل ها هست
گفت اون پسر یازده س
دیشب من و مها با هم حرف میزدیم و به این نتیجه رسیدیم که یکی از بدیای اخلاقیمون حاصل تربیت غلطمون هست. این که ما از بچگی نه جایی اجازه داشتیم بریم و نه کسی اجازه داشت بیاد کلا همیشه یه فاصله ای بود بین ما و آدمها. یعنی این بیشتر اعتقاد مامانم بود چون بابام دوستای خودشو داشت و باهاشون خارج از خونه در ارتباط بود هرچند مامانمم دوستی داره اما اونم زیاد راهی به خونه نداشتن. و من یه دفعه که میخواستم برم خونه ی دوستم هما با وساطت بابام رفتم :/ حتی همین چ
بسم رب الشهدا
.
#قسمت_پانزدهم
.
صدای پایی اومد از پشت سرم برگشتم و صدای جیغ کوتاهی بلند شد
در واقع من جیغ کشیدم
یه پسر خاکی و سر و ساده با یه موکت روی دوشش یه قدمی من متوقف شد
اون بنده خدا هم اصلا متوجه من نبود و با جیغ من میخ کوب شده بود
یه نگاه کرد و سرش را پایین انداخت
- شرمده متوجه شما نشدم
حلال کنید
- چیو حلال کنم؟
- ترسوندمتون
- آهان.ایرادی نداره
رفت داخل و موکت رو گذاشت کنار اتاق خواست قفسه هارو جابه جا کنه نتونست
- آقای نهاوندی
- کسی نیست
بب
https://www.instagram.com/cnhamid.ir
www.CnHamid.ir
خیلی زیباست بخونید لطفا
دو تا کارگر گرفته بودم واسه اثاث کشی . گفتن ۴۰ تومن من هم چونه زدم  شد ۳۰ تومن …بعد پایان کار، توی اون هوای گرم سه تا 10 تومنی دادم بهشون. یکی از کارگرا 10تومن برداشت و 20 تومن داد به اون یکی.
گفتم مگر شریک نیستید؟؟
گفت چرا ولی اون عیالواره، احتیاجش از من بیشتر هست.
من هم برای این طبع بلندش دوباره 10 تومن بهش دادم تشکر کرد و دوباره 5 تومن داد به اون یکی و رفتن …
داشتم فکر میکردم هیچ وقت نتونستم ای
سلام
حاجی پیامک داده چرا سوالا رو جواب ندادی؟ بعد از کلی چک و چونه که نت ندارم و من که مدرک نمی خوام و ... گفتم تازه با سوال مربوط به شما هم مشکل دارم  و فکر می کنم درست متوجه نمیشم چی می خواد؟ میگه همه همینجورن، مطلب سنگین بود :/
گفتم اما من با سوال مشکل داشتم! بعد گفتم تازه نقد هم دارم بهتون..‌ .گفت به مطلب یا ارایه؟ گفتم ارایه، سر فرصت میگم بهتون!
میگه خوبه، کی؟ دیدم تا اخر هفته که تهرانم، بعدشم هزار تا کار دارم... برگشتم گفتم با منشیم هماهنگ کنید
صندلیِ چوبی روبرعکس،روبروی  صندلی ای که دختره روی اون نشسته بود گزاشت ،روی اون نشست وباپوزخندبه قیافه ی نترس دختر زل زد،هیچ اثر ترسی توی چهره ی یخی دخترنمایان نبود و این مهری بودبرای تائیدحرفه کاوه،که این دختر، دخترخاله ی شهابی بود!کاوه یکم خودشوبه جلو متمایل کرد ودستاشو زیر ‌چونه ش خوابوند وگفت:_خب،خانومه ستایش ملکی؛دخترخاله ی سرهنگ شهابی!البته اینجا ملقبی به کوکب بارانی،خب اوضاع و احوال بروفق مراده انشالله؟اینجابهتون خوش میگذره؟.. ط
تو این بیمارستان اغلب من رو نمیشناسن بچه هاش... 
اغلبم پسرن ...
هیچی ...
 روز اول نشسته بودم تو کافه ی بیمارستان ، داشتم قهوه میخوردم ، همکارام تو این گروه که آقان ، اومدن نشستن سر میز من راجع به کشیکا و شروع کردیم حرف زدن ... 
من گفتم اره از این تاریخ تا اون تاریخ من نمیتونم کشیک وای سم ، شاید تو شهر دانشجویی نباشم اصلا ...
این به اون نگاه 
اون به این نگاه 
یکیشون گفت امر خیره ایشالا ! 
منم فکر نمیکردم منظورش چی باشه گفتم خیره ... 
هیچی گذشت ... 
تا جمعه
مدرسه ی دردونه :

آقای گرجی پور که حسابی از خجالت عرق میریخت
آروم آروم به سمت دفتر مدرسه می رفت هرچه به دفتر
نزدیکتر میشد قلبش به شدت میتپید
گویی میخواست

از سینش بیرون بزنه  نزدیک دفتر که رسید صدای
دادو بیداد خانم محسنی اورا میخکوب کرد ظاهرا داشت

سردانش آموزی دادو بیداد میکرد خواست به راهش
ادامه بده که یکی از دفتر مثل باد بیرون
پریدو همزمان خودکاری از دفتر به بیرون پرتاب شد خوب که دقت کرد
دخترکی لاغر اندام
بود که شیطنت از چهره اش میبارید

امروزه به دلیل افزایش بیش از حد جمعیت و نیز ازبین رفتن نظم و امنیت عمومی عبور و مرور و تامین امنیت در سطح شهر ها ، فرودگاه ها ، مرزبانی ها، بنادر ، پالایشگاه ها تا حد قابل توجهی مشکل شده است .
 
شرکت حافظان حریم سپاهان بزرگترین شرکت تولید کننده سیستم های امنیتی و کنترل تردد در ایران برای اولین بار سیستم های طراحی نموده است قابلیت اتصال به سیستم تشخیص مواد منفجره را دارا میباشد .
این راهبند به دلیل ظاهر نظامی که دارد مناسب جهت مرزبانی ها ، پادگ
امروزه به دلیل افزایش بیش از حد جمعیت و نیز ازبین رفتن نظم و امنیت عمومی عبور و مرور و تامین امنیت در سطح شهر ها ، فرودگاه ها ، مرزبانی ها، بنادر ، پالایشگاه ها تا حد قابل توجهی مشکل شده است .
 
شرکت حافظان حریم سپاهان بزرگترین شرکت تولید کننده سیستم های امنیتی و کنترل تردد در ایران برای اولین بار سیستم های طراحی نموده است قابلیت اتصال به سیستم تشخیص مواد منفجره را دارا میباشد .
این راهبند به دلیل ظاهر نظامی که دارد مناسب جهت مرزبانی ها ، پادگ
حدود یک ماه پیش رفتم یه جایی مصاحبه کردم.. به منظور شغل دوم.. میخواستم پول بیشتر دربیارم خیر سرم...
رفتم مصاحبه هم خوب پیش رفت.. قرار شد که مشغول بشم البته پاره وقت.. چینی بودن... این شخص شخیص رئیس دوشنبه من رو به شام دعوت کرد.. هتل اسپیناس پالاس بود خودش.. دعوتم کرد تو رستوران طبقه 21 ام هتل.. منم رفتم بهرحال.. میخواستم درمورد کار صحبت بکنم... وقتی تو آسانسور بودیم گفت تو خیلی کوشولوهی! انگار تازه فهمیده باشه.. خودش دومتر قد و هیکل داشت برعکس چینی های مع
سلاااااام سلاااااام سلاااااام سلااااااام خوبید؟منم خوبم!جونم براتون بگه که دیروز صبح نه و نیم بیدار شدیم و بعد از اینکه صبونه مونو خوردیم پیمان گفت جوجو بریم بیمه.ایرا.ن سر کوچه بیمه .ماشین پیام 27ام تموم میشه اونو تمدید کنیم و بعدم یه سر بریم صرا.فی بیات اینا ببینم دلار و سکه چنده(بیات همون دوست پیمان تو صرافیه که گفتم رفته شعبه دبی)...دیگه آماده شدیم و ساعت یازده و نیم سوار گل پسر شدیم و راه افتادیم! اول رفتیم بیمه.ایرا.ن و اونو تمدید کردیم و
خاطره که امروز میخوام براتون تعریف کنم، مدتی پیش برای یکی از همکارهام اتفاق افتاده بود. من هم تصمیم گرفتم امروز این ماجرا رو برای خوانندگان عزیزم بازگو کنم. به خاطر اینکه به جالب بودن موضوع لطمه نخوردم، داستان رو از زبان اول شخص مینوسم. امیدورام که خوشتون بیاد...

نزدیکهای ظهر بود و داروخونه حسابی خلوت بود. البته معمولا این ساعت از روز همیشه، همینطور هستیم. من و خانم دکتر تو داروخونه تنها بودیم. من داشتم با ماشین حساب روی میز ور میرفتم، خانم د
بسم الله الرحمن الرحیم 
دلم میخواد برای بارسوم محمد رسول الله مجید مجیدی رو ببینم به همراه دستمال کاغذی هام :)
پست مرتبط
از وقتی این آیه رو دیدم دل تو دلم نیست این آیه پتانسیل یه دنیا اشک رو داره
آخه اینقد لطیف انقد مهربون انقد رئوف انقد رحمت انقد ناز الهی من فدای این دلبر جانانم بشم
"لقد جاءکم رسول من انفسکم عزیز علیه ما عنتم حریص علیکم بالمومنین رءوف رحیم"
همانا رسولی از جنس شما برای خلق آمد که از فرط محبت و نوع پروری فقر و پریشانی و جهل و فلا
دونات
با این اندازه ها 20 تا دونات تپل درست میشه. من اندازه ها رو نصف کردم و 15 تا دونات متوسط درست کردم. رسپی از آشپ...بیشترrezvani.srezvani.sهمه را ببینیدتراکنش بر روی دستورhaji hoseini arezo postchi rezvani.s zahra sanei 4 نفر این دستور را درست کردندکوک اسنپ‌ها
مواد لازم    6 نفر و بیشتر1 لیوان شیر (معادل 240 گرم)1 قاشق غذاخوری شکر1 قاشق غذاخوری پودر مایه خمیر فوری (معادل 8 گرم)2 عدد تخم مرغ1/2 قاشق چایخوری نمک70 گرم کره نرم شده3 قاشق غذاخوری شکر4 لیوان آرد (معادل حدودا 500 گرم)مراح
خانمم چند ماه پیش معده‌اش مریض احوال شده بود. هر چه می‌خورد دلش درد می‌گرفت، پیش چندین دکتر رفتیم. می‌خواستیم پیش یکی از فوق تخصص‌های گوارش به نام دکتر سرکشیکیان برویم اما طبق سیستم نوبت دهی تا چندین هفته بعد نوبت ویزیت به ما نمی‌رسید. مطبش هم شلوغِ شلوغ.
چند تا دکتر رفتیم. پیش یک فوق تخصص گوارش در بیمارستان گلپایگانی قم رفتیم. همان دکتری که کمی تُک زبانی و خاص صحبت می‌کند. دکتر بعدی که رفتیم گفت: دکتر قبلی، داروی اشتباهی داده و تنها راه د
چند سال پیش با یکی دوتا از دوستان رفته بودیم دریاچه ارومیه ، آب بقدری کم بود که میشد با ماشین رفت داخل دریاچه و نزدیکیهای آب پارک کرد ، ما هم همین کارو کردیم ماشین رو پارک کردیم و رفتیم یکی دو ساعتی کنار آب قدم زدیم وقتی برگشتیم با تعجب دیدیم که چرخهای ماشین کلا فرو رفتن توی خاک دریاچه !
نگو اون خاک فقط روش خاکه و قسمت زیریش یه گل شله که چیزای سنگین رو مثل باتلاق میکشه توی خودش! خلاصه شروع گردیم به تلاش واسه در آوردن ماشین ولی اصلا نمیشد کاری کر
رمان خانزاده دلربا یک رمان عاشقانه بسیار زیبا میباشد که هرشب در کانال تلگرام منتشر میشود. اسم نویسنده رمان خانزاده دلربا مشخص نیست. شما میتوانید جهت دانلود رمان خانزاده دلربا با لینک مستقیم و فرمت pdf رایگان بدون سانسور از مجله اینترنتی هیلتن اقدام کنید.
 
خلاصه و دانلود رمان خانزاده دلربا
خلاصه ای از رمان خانزاده دلربا منتشر نشده است.
 
بخش هایی از متن رمان خانزاده دلربا
دستامو از سقف بسته و مثل یک شیء بی ارزش ارزیابیم میکنه یه شلاق تو دستش
رمان خانزاده دلربا یک رمان عاشقانه بسیار زیبا میباشد که هرشب در کانال تلگرام منتشر میشود. اسم نویسنده رمان خانزاده دلربا مشخص نیست. شما میتوانید جهت دانلود رمان خانزاده دلربا با لینک مستقیم و فرمت pdf رایگان بدون سانسور از مجله اینترنتی هیلتن اقدام کنید.
 
خلاصه و دانلود رمان خانزاده دلربا
خلاصه ای از رمان خانزاده دلربا منتشر نشده است.
 
بخش هایی از متن رمان خانزاده دلربا
دستامو از سقف بسته و مثل یک شیء بی ارزش ارزیابیم میکنه یه شلاق تو دستش
یه عادت خیلی بدی که دارم، هر ایرادِ ظاهری ای در کسی ببینم میرم بهش میگم. مثلا «آقا زیپت بازه» «درِ کیفت بازه» بابات تیـ...
یا مثلا یه موتور که رد میشه چراغش روشنه با دست از دور اشاره میزنم «چراغت روشنه»، شده گاهی یکی رسیده بهم و از بغل رد شده و گفته «به تو چه؟»
یا مثلا دارم با یکی حرف میزنم و میبینم از گوشش یه چیزی که نباید زده بیرون یا از بینیش هم همینطور. 
بهش میگم. 
نه اینکه جار بزنم  ها. ولی باید بگم. نگم میمیرم.
یا مثلا یکی یه رفتاری داره که اذ

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها